سيامك گلشيري



كف اتاق لم داده بودم به بالش بزرگ طوسي رنگ و داشتم كتاب مي‌خواندم. رماني بود از گراهام گرين. درست يادم نيست كدام اثرش. تازه شروع كرده بودم كه شنيدم چيزي به پنجره خورد. سرم را بلند كردم و گوش دادم. هيچ صدايي نمي‌آمد. شايد هم اصلا خيال كرده بودم. سرم را خم كردم روي كتاب. هنوز چند سطر نخوانده بودم كه دوباره همان صدا را شنيدم. از پنجره‌ي من نبود. با اين حال كتاب را گذاشتم زمين و بلند شدم. رفتم كنار پنجره. گوشه‌ي پرده را پس زدم. بيرون چيزي پيدا نبود. سرم را بردم نزديك شيشه و چشمم به دختري افتاد كه روي مهتابي آپارتمان رو به رو ايستاده بود. پيراهن آستين كوتاه پوشيده بود و داشت به آپارتمان بغل نگاه مي‌كرد. بعد يك لحظه چرخيد طرف من. سرم را كشيدم عقب. مرا ديده بود. مطمئن بودم. گذاشتم كمي بگذرد. بعد چراغ را خاموش كردم و رفتم ايستادم همان‌جا. چند ثانيه بعد خم شدم و گوشه‌ي پرده را با انگشت بالا زدم، آن‌قدر كه فقط يكي از چشم‌هايم قدرت ديد داشته باشد.

بقیه در ادامه مطلب.


مذهبی و معنوی سرم ,كه ,كردم ,كتاب ,پنجره ,شدم ,سرم را ,كردم و ,پرده را ,گوشه‌ي پرده ,بودم كهمنبع

دانلود جزوه شیمی پایه

میزان زمان لازم برای مطالعه زیست در کنکور

نمونه سوالات احکام دوازدهم

دانلود آهنگ جدید

معرفی وب سایت آموزشی

مرگ

عدل

مشخصات

آخرین جستجو ها

بابابرقی طراحان برتر موتوربازان وبلاگ شخصی فرینام سئو محفل 8 - محفل بسیجیان ساری مجله خبری کاوشگر cαƒє αηιмє معرفی کالا فروشگاهی اموزش و مطالب